دوشنبه، بهمن ۰۵، ۱۳۸۸

امان از دست زائرای امام رضا و نذراشون...

توی حرم امام رضا نشسته بودم و داشتم واسه این و اون پول و ماشین و خونه میخواستم...
یه زن روستایی رو دیدم که داره همه زائرها رو کنار میزنه و اینور و اونور میره...
تابلو بود که یه چیزی گم کرده...
یهو شروع کرد به جیغ و داد کردن که پسرم گم شده...
هی داد میزد و اسم "امیرعلی" رو با چنان قدرتی میگفت که دل آدم میلرزید...
ساعتها گشته بود. از همه جا نا امید شده بود...
اومد نشست کنار من وشروع کرد با امام رضا حرف زدن:
"یا امام رضا!
تو کمک کن بچه ام پیدا بشه، قول میدم دیگه نمازامو اول وقت بخونم...
20 هزار تومن میدم به سید فلانی واسه جهیزیه دختر فلانی...
اصلاً تو یه کاری کن بچه ام پیدا بشه، من دیگه گه بخورم حرم بیام..."
با شنیدن این حرف چنان خنده ای کردم که جز یه سیلی هیچی جوابش نبود...
فکر کنم حقم بود...

هیچ نظری موجود نیست: