دوشنبه، دی ۲۸، ۱۳۸۸

دو قورت و نيمش باقيه...

يه روز حضرت سليمان به خدا ميگه كه ميخواد يه بار همه مخلوقات خدا رو مهمون كنه...
خدا بهش ميگه اين كارو نكن و اصلاً حرفشم نزن...
سليمان(ع) حرف گوش نميده و هي اصرار ميكنه...
خلاصه از سليمان(ع) اصرار و از خدا انكار...
بلاخره خدا قبول ميكنه...
سليمان(ع) با كلي جن و انس و خدم و حشمي كه در اختيار داشته، يك ماه تموم به جمع آوري مواد غذايي و تهيه و تدارك مهموني ميپردازه...
خلاصه روز موعود سر ميرسه و همه حيوونها و اجنه و انسان ها كنار درييا جمع ميشن. تا ميان شروع كنن به خوردن يه نهنگ گنده از آب مياد بيرون و ميگه:
من شنيدم تو قراره همه رو مهمون كني. صبحونه منو بده كه بايد برم...
سليمان(ع) خوشحال و شاد يه شتر بريوني ميندازه تو دهن نهنگ.
شتره رو قورت ميده و دوباره دهنشو باز ميكنه.
همه حيرون از اشتهاي آقاي نهنگ، يه شتر ديگه هم ميندازن تو دهنش...
دردسرتون ندم...
همه خوراكيها رو نهنگ ميخوره و همه مات و مبهوت تماشاش ميكنن...
سليمان(ع) بهش ميگه:
پدر آمرزيده! تو مگه در روز چقدر غذا ميخوري...
ميگه:
من هر وعده 3 قورت غذا ميخورم. ايني كه الآن خوردم اندازه 0.5 قورت هر وعده من بود. به عبارتي دو قورت و نيمش باقي مونده...

هیچ نظری موجود نیست: