پنجشنبه، مرداد ۲۸، ۱۳۸۹
امروز مهمون داریم. افطاری و نون و پنیر و سبزی و سوپ و هزار و یک قرطی بازی دیگه.
خواستیم دایی ها رو دعوت کنیم. دو تا شون به جرم اینکه ما کوچکتر بودیم، وتومون کردن و خونه مون نیومدن.
نمیدونم این چه اخلاق گندیه که من دارم که از هیشکی ناراحت نمیشم.
۱ نظر:
پریسا. گفت...
این که محشر است که ناراحت نمیشی، برو حالش رو ببر!
سهشنبه, شهریور ۰۲, ۱۳۸۹ ۶:۲۹:۰۰ بعدازظهر
ارسال یک نظر
پیام جدیدتر
پیام قدیمی تر
صفحهٔ اصلی
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۱ نظر:
این که محشر است که ناراحت نمیشی، برو حالش رو ببر!
ارسال یک نظر