جمعه، اسفند ۱۶، ۱۳۸۷

عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد...

پریروز زهرا از فرانسه اومد و دوباره با هم رفتیم بیرون...
خیلی خوش گذشت...
دوباره چرت و پرت گفتیم و دری وری گفتیم و غش غش خندیدیم...
خیلی براش خوشحالم...
اینجا که بود دلش میخواست با دوست پسرش ازدواج کنه. به نظر من که این دوتا با هم هیچ نقطه اشتراکی نداشتن.
خلاصه از طرف خانواده پسره کلی بهش بی احترامی شد.(لازم به ذکره که یه طرفه به قاضی نمیرم و پسره هم از دوستای من بود)
این ازدواج سر نگرفت و رها رفت فرانسه. حالا که 6 ماه دیگه مونده که فوقشو بگیره و بعدشم بلافاصله برای دکترا اقدام میکنه.
اصلاً هم دوست نداره که دوباره به ایران برگرده.(که این با عقیده اش قبل از رفتن متفاوته)
خلاصه اینکه...
مامان پسره، بدون اینکه خودش هم بدونه و حتی بخواد، به دوست ما چنان کمکی کرد که خدا میدونه...
یکی از چیزایی که خیلی ازش میگه، اینه که اصلاً نمیشه اونجا دوستی مثل دوستای اینجا داشت.
چون به محض اینکه با کسی قاطی میشی، برچسب لزبین بودن بهت میزنن...
اینم یکی از محاسن ایران...
حالا هی بگین ایران بده...D:

هیچ نظری موجود نیست: