شنبه، اسفند ۰۳، ۱۳۸۷

گریه دارم...

تا حالا شده یه بلایی سر یه کسی که خیلی دوسش دارین بیاد، اما نتونین که کمکش کنین؟
امیر که همین یکی دو سال پیش زن گرفته بود، داره با دیدن فیلمای افتضاح گند میزنه به زندگیش.
داره رسوایی به بار میاره احمق!
فرهود هم که معتاد شد و رفت پی کارش...
الآن یه هفته است خونه نرفته...
جفتشونم یه دختری رو میخواستن که خانواده راضی به وصلت نبودن، لذا سر لج و لجبازی با روزگار دارن گند میزنن به هیکل خودشونو و جامعه و فامیلشون...
امید هم که 4 ماه تموم مخ ما رو خورد که این دختره خودشو چسبونده به من و من ازش خوشم نمیاد، باهاش دوست شد. از حق هم نگذریم، دختر خیلی نا فرمی بود. اما از قرار معلوم اراده اش قویه...
الآن 3 شبه که بعد از خواب همسرم ، میرم و تا ساعتها گریه میکنم.
چشمام داره از حدقه در میاد به خدا...:(

هیچ نظری موجود نیست: