کنار من نشسته و لام تا کام حرف نمیزنه. میدونم که این آرامش قبل از طوفانه...
منم حرف نمیزنم که راحت باشه. آخه با این دری وری هایی که میگه، جای صحبت باقی نذاشته...
یهو انگار که یه صدایی از من در اومده باشه، بر میگرده و زل میزنه به من.
اولش یکم میترسم. فکرشو بکن که یکی با چشمای درشت سیاه زل بزنه به آدم...
بعد که میبینم تو چشاش اشک جمع شده، به گلوم این اجازه رو میدم که یه صدایی ازش در بیاد:
آخه تقصیر خودته عزیز من!
اینقدر سرتقه که حاضر نیست گریه کنه...
قیافه ای میگیره که این فضولیا به تو نیومده. تو فقط دل داری بده...
اما خوب از حق نگذریم، من از اون سرتق ترم. بهش میگم:
اونجوری نیگاه نکن که بحث مثل همیشه نصفه و نیمه تموم شه. اصلاً اگه 4 تا دلیل، اصلاً نه... یه دلیل بیار که تو عاشق چیش شدی، من همین الآن میرم و به زور میارمش و عقدتون میکنم...
قیافه داره؟ نه...
قد و قواره داره؟ نه...
تیپ و سر و وضع آنچنانی داره؟ نه...
وضعش خوبه؟ که بیچاره 8 اش گره 9 اشه...
اخلاق داره گند دماغ؟ مدام مثه سگ میپره بهت؟
تنها چیزی که داره لیسانسه. که اونم بخوره تو فرق سرش. حیف نیست که تو عاشق یه همچین موجودی شدی؟
اصلاً بگو واسه چی دوسش داری؟
یکم نیگاه میکنه و میگه:
نمیدونم. مردشورتو ببرن که هر وقت با تو حرف میزنم اعصابم خورد میشه...
بهش میگم:
آخه وقتی تو عقلتو از دست دادی، یکی باید باشه که جای عقلت حرف بزنه دیگه. فکر کن من عقل اکسترنالتم...
یهو موبایلش زنگ میزنه. نیشش تا بناگوش باز میشه و میگه:
دیدی گفتم اونم به فکر منه؟
همینطور که دارم نیگاش میکنم و دلم برای اون دل ساده اش میسوزه، با خودم فکر میکنم چرا همه اونایی که عاشق شدن، نمیدونن عاشق چی طرف شدن...
از همه بدتر اینکه...
همه طرف دوم ماجراها هم خودشون عاشق یکی دیگه هستن که میدونن بهش نمیرسن. اما همینجور شب و روز شون رو به هم میچسبونن تا بلکه تقی به توقی بخوره و یارو از خر شیطون پیاده شه و یهو عاشق اینکی شه...
یکی نیست بگه الاغ! تو ول کردی که میخوای اون ول کنه؟؟...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر