دوشنبه، فروردین ۱۲، ۱۳۸۷

گذشته یا آینده؟...

من قبلا یه جایی گفته بودم که اگه یه ماشین زمان داشتم، هرگز به عقب بر نمیگشتم...
اما حالا نمیدونم همین جوری هست یا نه!
بچگی سراسر شور و نشاط و بگو و بخند و ترس و دلهره از اینکه مامانم بفهمه و کاشکی بابام تو کارش موفق بشه و ...
اما حالا...
همه اش ترس و دلهره از اینکه ...
یعنی میتونم خوشبختش کنم؟
یعنی میتونم خوب پس انداز کنم؟
یعنی میتونم مامان خوبی بشم؟
یعنی میتونم دور از خاله زنکی ها به زندگیم ادامه بدم؟
یعنی میتونیم به آرزوهامون برسیم در حالیکه اون یکی رو به آرزوهاش برسونیم؟
یعنی میتونیم واسه بچه هامون الگو های خوبی باشیم؟
چند سال دیگه خونه میخریم؟
چند تا بچه خواهیم داشت؟
تا چند وقت دیگه اینجوری عشقولانه ایم؟
و در نهایت اینکه چی میشه؟...
یه دو دو تا چهارتا که میکنم، میبینم بازم دوست دارم برم به آینده تا ببینم اونجا چه خبره...
گذشته رو که دیدم...

۲ نظر:

Farid گفت...

- خوشبختش میکونی آیا اون میتونه؟
- آره خیلی خوب هم میتونی چون به ... حساسیت داری
- مامان خیلی خوبی میشی مثل مامان...
- به راحتی آب خوردن اگر توجه نکنی و هر چی را که دوست داری و میدونی درسته انجام بدی
- آرزوهای اون یکی هم با آرزوهای تو شباهت زیادی داره و شاید خود ارزوهای تو باشه
- انشاالله خواهید بود
- وقتی بزرگ شدید
- هر چه کمتر بهتر ( زندگی بهتر با فرزند کمتر )
- سالهای سال به امید خدا
- سرنوشت انسانها دست خودشونه آینده را باید ساخت
من که نه میخوام به گذشته برم و نه به آینده همین الان را میخوام بهتر ببینم
ف...

Z.M گفت...

به این میگن خوشبختی....
امیدوارم نصیب همه آرزومندان بشه...