مامان بزرگ من الآن نزدیک به 12-13 ساله که یه خیابون از ما پایینتر میشینه...
این موضوع هیچوقت ایجاد ناراحتی نمیکنه الا....(خودتون حدس بزنین)
بـــــــــــــــــــــــله!! روز های عید نوروز...
علاوه بر عمو ها و دایی هام که فامیل درجه یک محسوب میشن، نمونه هایی براتون مثال میزنم که بعد از دیدن مامانبزرگم، میان به دیدن ما...
اکبر آقا و قاسم آقا، پسر خاله مامان بزرگم...
خاله عذرا و خاله صدیقه و خاله زهرا، خواهرهای ناتنی مامان بزرگم که 364 روز باقیمونده سال رو ما داریم ازشون بد میشنویم...
سیمین خانم، دوست مامان بزرگم...
فاطمه خانم و پروین خانم و مریم خانم به همراه همسرانشون که نسبتشون رو 2-3 بار بابام توضیح داد و من نفهمیدم...
مینا خانم که میشه خواهر زن پسر عموی بابام...
و از این قبیل دیگه...
عید ها که میاد، دلم نمیخواد با اینا عید دیدنی کنم. شاید چون من اصلا ازشون هیچ خاطره ای جز سالی 1 ساعت چایی خوردن و تخمه شکستن ندارم.
خلاصه اینکه...
اگه کسی بابابزرگ خوب داره، بیاد و شمارشو بنویسه. بلکه با هم فامیل شدیم...D:
ولی از همه این شوخیا گذشته، باید تو یه پست اساسی از این پدیده آفرینش براتون تعریف کنم...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر