تو دبیرستان که بودیم، یه معلم فیزیک داشتیم که حرفاش بدجوری تو ذهن من میموند.
مثلاً:
ازدواج خوبه و خوبه و خوبه و خوبه. اما خوبش خوبه...
یه فلسفه ای داشت در مورد روح و اینا که من خیلی باهاش حال کردم.
تا بحال هم مورد متناقضی باهاش پیدا نکردم.
میگفت:
یه چاه عمیق رو در نظر بگیر که خودت مثل یه بادکنک ته اون هستی و یه سری طناب و زنجیر کوتاه و بلند به پات بسته شده. هر چی این زنجیرها کمتر باشن یا بلند تر باشن، تو میتونی بالاتر بری و دایره بزرگتری از فضای بالای چاه رو میبینی.
این زنجیرها همون وابستگی های روح هستن. مثلاً غذا و یا خانواده و یا پول و از این چیزا دیگه...
دقیقاً به همین دلیله که میگن اگه شب شام نخوری، سبک میخوابی. چون روحت میتونه بالاتر بره.
اون دایره بالای چاه هم همون دنیاییه که ماها هیچکدوممون ازش دید کاملی نداریم.
ماوراء الطبیعه است دیگه. حالا یکی ممکنه از بخش جن و پریش خوشش بیاد، یکی از بخش بهشت و جهنمش و یکی دیگه هم از سفر های زمانی تو اون دنیا...
خلاصه اینکه دید قشنگیه...
باعث میشه که آدم بیخود به چیزی دل نبنده.
اسم معلممون هم خانم کلاتیان بود. همون سال هم شوهر کرد.
بچه ها میگفتن هر کی میخواد شوهر کنه، فیلسوف میشه. حالا اگه من هم شوهر کردم، معلوم میشه درسته...D:
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر