سه‌شنبه، فروردین ۰۴، ۱۳۸۸

بهونه ای برای تبریک سال نو

امروز روز آخریه که اینجا هستم و فردا 10 صبح میام تهران...
توی این سال جدید هنوز مامانم اینا رو ندیدم...
این اولین سالی بود که من پای سفره هفت سین نشستم...
این اولین سالی بود که موقع سال تحویل من تو خونه خودم نبودم...
این اولین سالی بود که بدون اینکه هواشناسی رو ببینم به یه جایی رفتم که اینقدر سرد بود که مجبور شدم اینهمه لباس بخرم...
تجربه خیلی جالبی بود...
اما افسوس و صد افسوس که ما با اینهمه نعمتی که خدا در اختیارمون قرار داده، هیچ یه یه دلاری هم وارد مملکتمون نمیکنیم...
در حالی که کشورای دیگه دنیا با یکم ابتکار، چرخ مملکتشونو اینطوری میگردونن...
هوا سرده و پاهام داره به قول برادر شوهرم ویگ ویگ میکنه...
من شماره پرواز رو نمیگم که حالا فردا همه پا نشن و بیان فرودگاه...
اصولاً دوست ندارم کسی تو زحمت بیفته به خدا...D:

هیچ نظری موجود نیست: