حتماً متوجه شدین که من چقدر زود به زود میام و این صفحه رو آپدیت میکنم.
تا قبل از اولین روزی که من بیام و اینجا بنویسم، خیلی از این حرفا که نوشته ام و از این به بعد هم مینویسم، تو دلم مونده بوده و به کسی نگفته بودم.
حالا فکر نکنین که این حرفا مثلاً مال 4 سال پیشه ها!!...
نه!...
همه اش همین روزا به ذهنم خطوریده...
میترسم خدای نکرده من برم و هیچ کدوم از این چیزایی که تو سرم میگذره رو کسی نفهمه...
کاوه میگه مردم این روزا دنبال فست فودن. کم بنویس...
راست میگه. اما من خیلی خیلی حرف دارم. چه جوری کم بنویسم!!..
فقط به چند نمونه از مشغولیات ذهنی من در همین ثانیه توجه کنین( البته ممکنه فردا هرگز دلم نخواد در مورد اینا صحبت کنم. اما الآن خیلی دلم میخواد)
- زیاد شدن همجنس باز ها تو ایران.
- رفیق های نا رفیق.
- ازدواج.
- استادهای عقده ای که دانشگاه آزاد رو پر کردن.
- درد داشتن زخم زبون.
- بوی عید میاد.
- چرا من اینقدر چلو گوشت دوست دارم؟
- هر چی که بزرگتر میشم و بیشتر کارم اینور و اونور گیر میکنه، میفهمم چه سیستم قشنگی تو این مملکت حاکمه...
- یعنی مامانم بعد از عمل خوب میشه؟
- حرف آدما چقدر با عملشون متفاوته.
- این روزا دلم میخواد برم لب دریا.
- چرا من بزرگ شدم؟!..
بعضی هاش خیلی زیادن. اگه چیز جدید تری به ذهنم نیاد، حتماً در این باره ها صحبت میکنم...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر