خیلی خیلی خوشحالم که تونستم یک بار دیگر در عرصه XML توان خودم رو ثابت کنم و دوباره صفحه ام رو بازسازی کنم. هرچی نباشه، من سایت "..." رو شخم زدم.D:
اما از هر چه بگذریم، سخن دوست خوش تر است...
خیلی حوصله و علاقه ای ندارم که درباره مقام شامخ معلم صحبت کنم. اما خیلی دلم میخواد از بعضی از معلمام یاد کنم که خیلی تلاش در آدم کردن من داشتند...
حقیقتش تا پایان دوره دبیرستان هیچ معلمی نتونست منو به شیوه درسی خودش علاقه مند کنه...
من تا روزی که پیش دانشگاهیم تموم شد، یه دونه دفتر نداشتم که توش مشق نوشته باشم. این شامل دفتر ریاضی و هندسه و فیزیک و ... هم میشه. دائماً همه مسائل رو هم ذهنی حل میکردم و برای اینکه معلمها نخوان که دفتر من رو هم ببینن، میرفتم پای تخته.(لازم به ذکره که من در دانشگاه، ریاضی محض خوندم)
اما وارد دانشگاه که شدم، از همون ترم اول، اساتید ریاضی بدجور حالم رو گرفتن و یکی دوتاشون توی تعویض مسیر زندگی من خیلی موثر بودن.
اولیش دکتر صانعیه که من 3 بار مجبور شدم باهاش درس بردارم و هر سه بار هم توی برگه خیلی عالی نوشتم و در نهایت با 5 و 6 افتادم.اونم به این دلیل که از راهی که استاد گفته بود مسئله حل نمیکردم و مدام باهاش سر کلاس بحث میکردم. (جداً ازش نمیگذرم که منو اینقدر از ریاضی متنفر کرد)
اما خوب یه استاد خوب دیگه هم داشتم که خیلی کمکم میکرد. دکتر صفری که الهی خیر ببینه. منو یه جورایی عاشق جبر کرد...
ولی در مجموع 95% استادای دانشکده ما متفق القول معتقد بودن که "Z.M! من تو رو آدم میکنم"...
میخواستم بدین وسیله از زحماتشون تشکر کنم.(هر چند 100% بیهوده بود...)
نتیجه اخلاقی اینکه معلما آدمای خوبی هستن و بعد از کارگری معدن، دومین شغل سخت دنیا رو دارن...(اونوقت یکی از سیاستمدارا رفته از مرجع تقلیدای قم بپرسه که اگه 3 ماه تابستون به معلما حقوق بدیم، واقعاً حلاله؟؟؟؟...در حالیکه یه معلم خیلی خوب تقریباً ماهی 250 تومان دستشو میگیره. پیدا کنید پرتقال فروش رو...)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر