خیلی دلم میخواد شروع کنم به داستان نویسی...
اما چه تیپی داستان بنویسم، سوالیه که 5 دقیقه یه بار از خودم میپرسم...
مثلاً از همین عشقای کوچه خیابونی بنویسم. از همینایی که تقریبا همه دوستامون دچارشن. از همینایی که یکی کسی رو دوست داره که اون خودش یکی دیگه رو وست داره که با یکی دیگه ازواج کرده و به عشقش خیانت کرده...
یا از اینایی بنویسم که در مورد فقر و فحشاء بگه؟؟...
یا مثلاً آدمی که رفته خارج و بدبخت شده و ...
هر کدوم اینا رو که بخوام انتخاب کنم، همه تون نمونه های بارزش رو دیدین و صد البته از حوصله آدم به دوره خوندن چنین جملاتی که روزی صد بار از زبون همه میشنوی...
خوب چی کار کنم؟؟
داستان تو تیپای سیندرلا بنویسم؟...
انگار زندگی مردم همه اش با غم اجین شده. مثلاً امکان نداره که یکی خارج باشه و خوش باشه؟؟
یا نمیشه یکی جنوب شهر زندگی کنه و نه دزد بشه و نه زن بد؟؟
در هر حال...
دلم میخواد بزرگ شدم، جلال آل احمد شم...D:
۹ نظر:
به سبک امیرخانی بنویس در من او! یا مصطفی مستور در روی ماه خداوند را ببوس یا استخوان خوک و دستهای جذامی!
صبر کن یه خرده فکر کنم، شبیه دکتر مهاجرانی هم خوب میشه تو بهشت خاکستری، یا چراغ ها را من خاموش می کنم زویا پیرزاد! واو! نادر ابراهیمی را یادم رفت! فقط آتش بدون دود! فقط گالان و سولماز!
شبیه من قاتل پسرتان هستم احمد دهقان هم خوب میشه، فکر کنم!
نروی از این عشقهای کوچه خیابونی بنویسی یه وقت ها!
سوء تفاهم شده پریسا!
منظورم نبود که به سبک کی بنویسم. چون من به سبک خودم یه جورایی گیر دادم. منظورم موضوع بود. نمیدونم موضوع از کجا بیارم...
خب من هم دقیقاً منظورم موضوعش بود! باور کن! وگرنه می گفتم به سبک امیرخانی بنویس، چون اون همیشه یه طور می نویسه یا می گفتم به سبک مصطفی مستور!
خب پس حالا میگم موضوعهای مورد نظر چی بودند:
یه جور عشق عجیب و غریب با فلش بک های عجیب تر و این که تو از همون اول داستان خیالت راحت است که به هم نمی رسند ولی همه داستان را دنبال می کنی به خاطر علت این نرسیدن! (داخل پرانتز: هوش در نوشته های امیرخانی اون قدر مشهود است که تو تک تک کلماتش حس میشه، در ضمن خیلی خوب بلده با کلمات بازی کنه!)
موضوع دوم راجع به یه جور تردید در وجود خداست، داستان با یه خودکشی عجیب شروع میشه و کشف علت خودکشی با حضور عشق زمینی و الهی یه طور جذابی تو را دنبال خودش می کشونه!
بعدیش راجع به افراد یه آپارتمان است، که در هر طبقه اتفاق خاصی می افتد که بد جوری به هم مربوط است، حتی در فصل های پایانی خود جمله ها هم در هم تنیده میشه!
و اما موضوع سوم، خیلی سیاسی است! بستگی داره به این که چقدر از سیاست خوشت بیاد که می دونم یه بار گفتی متنفری!
البته هنر دکتر مهاجرانی در این بوده که تو احساس نمی کنی که داری داستان سیاسی می خونی، فقط داستان یه شهر است و مردمش و اتفاقاتی که می افته و تو می تونه به هوار تا چیز مربوطش کنی!
موضوع بعدی روزمرگی های یه زن خانه دار است با دو تا بچه دوقلو و یه پسر نوجوان که نزدیک سن بلوغ است و مشکلات خاص خودش، به همین سادگی را دیدی؟ یه جورایی شبیه اون است.
ولی هنر زویا پیرزاد چی بوده؟ حتی نمی تونی برا یه دقیقه کتاب را زمین بگذاری!
خب موضوع آتش بدون دود خیلی تاریخی است و بستگی داره که چقدر علاقه داری به تاریخ بپردازی و داستان یه عشق ترکمنی را که آغاز یه انقلاب است را در هفت جلد توضیح بدهی!
و اما آخرین پیشنهاد من! داستان کوتاه که اصولاً باید بیشتر به کارت بیاید، ایده های جنگی را یه طوری تو داستان به کار ببری که من نسل سومی (خودت هم عین من!) اون قدر لذت ببرم که از کتابت بعداً یاد کنم یا خوندنش را به کسی توصیه کنم!
همین اخلاقته که منو کشته دیگه...(همین که نمیذاری نقطه ابهامی باقی بمونه)
اما در مورد داستان...
کم کم تو پستهای بعدیم در مورد سبک و عقاید و این چیزام صحبت میکنم و صد البته راهنمایی های خیلی صادقانه و خوبتو مد نظر دارم...
ارسال یک نظر