دروغ
خیانت
تف به مرامت
عوضی
آتیش جهنم
دختر
دیگه نمیخوامت...
برو
اینها کلماتی هستن که صبح ها وقتی از خونه میزنم بیرون توی ماشین این راننده تاکسی ها میشنوم.(شعرهای عاشقانه قدیمی شامل یه سری کلمات قشنگتر بود...)
توی پیچ، از کلماتی مثل:
الاغ
بیشعور
مادر...
استفاده میشه که ما زودتر برسیم ...
همیشه هم میخوان آدم رو کتک بزنن که چی؟...
پول خرد نداری...
بعد وارد محیط کار میشی...
نخند و آروم حرف بزن و روسری نپوش و حجابت رو درست کن و اینجا محیط اداریه، سنگین باش و ...(دلم نمیخواد خودمو توجیه کنم. اما من به حجاب شدیداً معتقدم...)
همه با آدم دعوا دارن. حتی شعرای عاشقانه هم یه جورایی پاچه میگیره...
یه وقتایی میخوام به خودم بگم که چه امیدی به این روزگار هست؟؟...
اما بلافاصله صدای جق جق کفش یه بچه که تازه راه رفتن رو یاد گرفته و میدوه و فکر میکنه که مامانش بهش نمیرسه، منو به خودم میاره...(خیلی با این صحنه حال میکنم...)
یا درخت چنار خشک شده ای که اون بالای بالاش یه برگ تازه سبز شده داره.(نگین امکان نداره که پریروز دیدم...)
یا صدای این یه جفت مرغ مینایی که تو حیاطمون زندگی میکنن...(الحق و والانصاف بسیار زیبا میخونن...)
یا ترکی که در حین رانندگی راهنمای چپ رو میزنه و میپیچه راست ...(آدم رو به فکر می اندازه که خدا چی آفریده و یه ساعت هم میخندی...)
فکر کنم هنوزم خدا از بشر نا امید نشده...
من سعی میکنم که روزمرگی های شاد رو ببینم تا غمگین...
۱ نظر:
گاهی همان سطر آخر یک پست را که بخوانی انگار کلش را خوانده ای! اینبار من یه همچین کاری کردم!
ارسال یک نظر