شنبه، اسفند ۲۵، ۱۳۸۶

یک روز خنده دار...

دیروز رفته بودم دفتر میرداماد و به بچه ها مژده دادم و یه سری هم خندیدیم و خلاصه...
موقع برگشت شد...
قبل از هر چیز اینو بگم که ...
کوچه شرکت خیلی خیلی تنگه و توش هم اینقدر ساختمان پزشکان و شرکت و ... هست که جای پارک به زور پیدا میشه... به میثم گفتم که من بلد نیستم که ماشینو از تو پارک در بیارم...
گفت برو که من از این بالا بهت فرمون میدم. بلاخره که باید یاد بگیری...
10 دقیقه اول به این منوال گذشت که اصلاً نشد که ماشین سرو ته شه که از کوچه بیام بیرون...
میثم دید اینجوری فایده نداره. خودش اومد پایین که بشیه پشت فرمون که دید ای داد بیداد!!..
دنده اتوماتیکه...
پیاده شد و گفت خودت بشین...
دوباره نشستم و 10 سانت عقب رفتم و 5 سانت جلو...
بار دوم 5 سانت عقب رفتم و 7 سانت جلو...
خودتون حساب کنین که چند صد بار طول کشید تا تونستم ماشینو برعکس کنم...
وقتی تموم شد، ساناز و فربد و مهدی و 10 نفر دیگه از شرکت خودمون و بقیه همسایه ها و عابرین داخل کوچه شروع کردن به دست زدن واسه من...
عوض اینکه خجالت بکشم، میخندیدم از ته دل. انگار که هیچ غصه ای ندارم...
(از من به شما نصیحت... وقتی خیت میشین، اول از همه بخندین. اینطوری دردش کمتره)
بعد از اینهمه دردسر خداحافظی کردم و از کوچه پس کوچه ها انداختم که برم بیفتم تو خود میرداماد...
یه کوچه دیر پیچیدم و رفتم تو صف پمپ بنزین...
اومدم دنده عقب برم که دیدم 10 تا ماشین پشت سرم وایسادن...
خلاصه یه نیم ساعتی هم تو صف بنزین بودم و 3 لیتر ناقابل بنزین زدم (چون دیروزش پرش کرده بودم) و در حالیکه خودم و تمام انسانهای مستقر در پمپ بنزین از خنده روده بر شده بودیم، به سمت خونه روونه شدم...
تمام راه رو هم به این فکر کردم که خانوما رو چه به رانندگی؟...D:

۴ نظر:

ناشناس گفت...

سلام
اصلا همه ی مزه ی خیت شدن به خنده ی خیت شونده است وگرنه باقی اگه بخندن کارشون به نظر بد میاد.

خیلی خوشم اومد. خودت رو دادی دست تقدیر و توی صف رفتی و... من کلا آدمای رله رو خیلی دوست دارم. خوبه که از خنده روده بر شدی. بدم میاد آدم به خودش سخت بگیره
نگو دیگه. چه ربطی به خانوم و آقا داره. من تازه گواهینامه گرفتم میخوام بزنم به دل خطر. دعا کن زنده برگردم. هرچند ماشین بابا رو نباید داغون کرد. شما که از پستات معلومه پریدی.

Z.M گفت...

دوست جونم!
من هنوز نپریدم. دارم میپرم. اما اینو بهت بگم...
تا ماشین باباتو ور نداری و دل به دریا نزنی، رارنده نمیشی...

ناشناس گفت...

ایول روحیه! تو از همون بچگی هم بچه باحالی بودی!

Z.M گفت...

ای بابا!
هیچوقت فکر نمیکردم بعد از خرابکاری، تشویق هم بشم...
بسی خرسندیم...