نمیدونم منظور از هنر تو ذهن تویی که داری اینو میخونی چیه...
اما هنر واسه من یه دنیای دست نیافتنی نیست...
یه دنیای خیلی خیلی خاصه...
صد در صد آمیخته به احساساتم و به هیچ وجه صنمی با عقلم نداره...
موسیقی، خوشنویسی، نقاشی، آشپزی و هزار و یک چیز دیگه...
وقتی قلم رو تو دستم میگیرم و شروع به نوشتن شعرهای قشنگ میکنم، باور بفرمایین که تو این دنیا قدم نمیزنم.
یه حسی دارم که تمام سلولهای تنم داره تکون میخوره و تمام تنم مور مور میشه...
بعضی وقتا از چشمام همینجوری آب زلالی جاری میشه که بیا و ببین...
وقتی به خودم میام، میبینم ساعتهاست که به دنیای وارد شده بودم که تا به خودم اومدم، از اونجا پرت شدم بیرون...
سعی میکنم که نفسم رو هدر ندم...
خدا ایشالله قسمتتون کنه که یه 10 دقیقه رو اینجوری طی کنین.
اما وقتی آشپزی میکنم، صد در صد حال رقصیدن بهم دست میده...
وقتی ظرف نمک رو بر میدارم، عین کارتونهای تو تیپ سیندرلا، انگار دارم آواز میخونم و میرقصم و آشپزی میکنم...
این میشه که هنوز هم این دنیا واسم اینقدر جالبه که از کشفش هیچوقت خسته نمیشم...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر